حاتمیکیا در تلویزیون: حاج قاسم نفسم را باز کرد
ابراهیم حاتمیکیا در برنامه تلویزیونی «ملک سلیمان» درباره اولین ملاقات خود با شهید سلیمانی گفت: من عمر چهار دهه خودم را در سینما گذراندم؛ تا یک جایی حرفهایی برای گفتن داشتم، اما از یک جایی به بعد برای خودم مقداری مسئله شد که چه چیزی برای گفتن داریم و چه بحثی برای گفتن هست؟ میدیدم کسانی که من آنها را میشناختم، به نوعی پراکنده شدند و هر کس وارد جایی شده است. در حقیقت، بیشتر از این افق آرمانها و بحثها را نمیدیدیم و واقعا گیر داشتم. این ماجرا ادامه داشت تا اینکه موضوع حاج قاسم پیش آمد. تا پیش از این احساس میکردم که نفسم بند آمده است، اما حاج قاسم نفس مرا باز کرد و دریچه جدیدی به رویم گشود.
وی ادامه داد: وقتی بحث محور مقاومت، سوریه، لبنان و … مطرح شد، دیدم که ایشان با زبان و ادبیات دیگری وارد شده است. من با کسانی که پیشکسوت این حوزه هستند، ارتباط دارم اما حاج قاسم رنگ دیگری داشت.
حاتمیکیا درباره ساخت فیلم سینمایی بادیگارد گفت: این اولین دیدار من با حاج قاسم بود. به دفتر ایشان رفتم و او را برای اولین بار دیدم.
او در پاسخ به سوالی درباره اینکه چرا گریم حیدر ذبیحی در بادیگارد شبیه به شهید سلیمانی بوده است، گفت: آشکارا عکس سردار سلیمانی را پیش روی خود گذاشتیم تا شبیه به ایشان بشود تا گریمور من براساس همین تصویر کار کند. میخواستم یک طوری ارادتم را نسبت به شخصیت ایشان نشان بدهم. البته بحث فرامتنی و همانی کردن است. او شخصیتی است که مدافع این نظام است و با تمام قوا میجنگد. البته دقت داشته باشید که شهید سلیمانی فراتر از نقش حیدر ذبیحی است، اما دوست داشتم تا حدی به او نزدیک شوم.
وی درباره واکنش شهید سلیمانی به این فیلم گفت: در دیدارمان متوجه شدم که ایشان این فیلم را پسندیده و محبت کرد و ما را دعوت کرد به دفترشان. یعنی پذیرفت که به دفترش برویم. در آنجا موضوع فیلم به وقت شام را مطرح کردم. البته آن زمان که هنوز موضوع فیلم جدی نشده بود و من میخواستم تحقیق کنم. از ایشان خواستم که مرا راه بدهند تا تحقیق کنم. شاکی میشدم که چرا مرا راه نمیدهید درحالی که وظیفه دارم مطلع باشم تا بتوانم کاری کنم. سخت میگرفتند. دقت داشته باشید که ما از یک جهاتی در چشم هستیم و همین موضوع میتوانست مشکلاتی را برای ایشان به وجود بیاورد. یادم میآید که التماس کردم و با لحنی صریح اعتراض کردم اما ایشان با تحمل صحبتهایم را گوش کردند.
او در پاسخ به این سؤال که به چی اعتراض کرده است، گفت: به این موضوع اعتراض کردم که چرا هر چه قدر التماس میکنم و به هر دری میزنم تا راهی باز شود، کسی استقبال نمیکند.
حاتمی کیا در پاسخ به سوال دیگری درباره اینکه آیا تا پیش از این میتوانسته به سوریه برود یا خیر، گفت: به هر حال همکاران ما در سوریه بودند، اما ما چون اسم و نامی داشتیم سروصدای ما بیشتر است و به همین دلیل احتیاط میکردند. با این حال ایشان اجازه داد و یکی از بزرگترین افرادش که آدم موثری در منطقه بود را پیش من گذاشت. آن شخصیت خیلی بزرگی در منطقه بود. هرجا میرفتم میفهمیدم چقدر جایگاه بزرگی دارد و آن شروع کرد از مبنای شکلگیری سوریه گفت و لحظه به لحظه تا تدمر و جاهای دیگر تا خود حلب را به من نشان داد. اتفاقی که افتاد من تکان خوردم و نفسم باز شد این بود که یک باره دیدم بچههایی که تا قبل از این میشناختم و جز در فیلم های روایت فتح ندیده بودم، اینجا هستند. انگار زمان پس و پیش شده و من دارم اینها را میبینم. ادبیاتشان همان بود و زبر و زرگ تر شده بودند. همین موضوع نفس مرا باز کرد و فهمیدم که هنوز اینها هستند و راه بسته نشده است. خروجی این اتفاق فیلم به وقت شام بود.
این کارگردان و فیلمساز درباره اینکه آیا شهید سلیمانی ورودی به فیلم به وقت شام داشته است یا خیر، گفت: فیلم نامه را به ایشان دادم و مشتاق بودم تا بخواند و جوابی بدهد. مطمئن بودم دلش شور میزند که این پسر چه میخواهد بکند، اما راه داد. وقتی فیلم آماده شد، قلبم توی دهنم میآمد. حاج قاسم در حال آمدن به دفتر بود تا فیلم را ببیند و من استرس داشتم. درست است که فیلم درباره حاج قاسم نبود و درباره نیروهای محور مقاومت بود اما به هر حال استرس داشتم. فیلم را برای ایشان گذاشتم و دیدند و وقتی فیلم تمام شد، چشمهای اشک آلودش را دیدم، واکنشش را به خودم دیدم و در آن راهرو دست مرا گرفت تا به جایی برویم که مصاحبه ای داشته باشند. واقعا در آن زمان نفسم باز شد.
وی اضافه کرد: حاج قاسم محبت داشت و بیش از اندازه محبت داشت. فیلم به وقت شام در برابر آن چیزی که آنها انجام میدادند واقعا کوچک بود. اعتقاد من این است که واقعا نمیتوانیم خیلی چیزها را بگوییم. مطمئنم که حاج قاسم کوهی از این مسائل را داشت و با خود برد.